وقتی به اندازهی کافی روی چرک نویس تمرین میکردیم یا رویش را خطخطی میکردیم تا پاسخ صحیح را پیدا کنیم، آنوقت توی دفترمان همه چیز را شسته و رفته پاکنویس میکردیم. بعد چرکنویسها را دور میانداختیم.
اما حالا چند وقتی میشود که چرکنویسهایم را هم لابلای جزوهها و دست نوشتهها نگاه میدارم. شاید آنجاهایی را که راهی را به اشتباه رفتهام زیرش خط میکشم و هایلایت میکنم.
آنقدر باید این اشتباهات جلوی چشمت باشد تا بار دیگر که خواستی کاری یا راهی مثل قبل را تکرار کنی، یادت باشد که قبلا کجا به خطا رفتهای که به پاسخ درست نرسیدهای!
نمیدانم هنوز هم آن حکایت بوزینگان و کرم شبتاب هنوز هم در کتاب درسی متوسطه تدریس میشود یا نه! داستان بوزینگانی بود که هیزم در کنار کرم شبتاب میگذاشتند که آتشی دربگیرد و گرم شوند!
نمیدانم برای شما هم پیش آمده که ببینید کسی چون بوزینگان کاری عبث و بیهوده میکند ولی چون داستان را از کتاب به یاد دارید و نمیخواهید به سرنوشت مرغ دانا دچار شوید، زبان در کام میگیرید و میگذرید.
این داستانها این روزها بیشتر تکرار میشود و فکر میکنم به آنکه نکند شاید خودم هم بر کرم شبتابی برای گرمایی میدمم و خبر ندارم...